Nastaran nevis



ایران خانم باز هم پشت همان پنجره نشسته. عینک ته استکانی اش را که مثل زندگی اش غبار گرفته ها می کند و با گوشه ی چارقد سفیدش پاک میکند . کمی بهتر شد. همیشه پاک کردن غبارها چشمها رو بینا تر می کند . روی صندلی چوبی اش می نشیند. هلال پایه ی صندلی تکانش میدهد. بالا می رود دورنمای بیرون خانه اش را از بالا می بیند اما بلافاصله پایین می آید . باز هم همان دورنما رو می بیند اما از زاویه ی پایین. این صندلی را هر که ساخته ، دنیا را خوب شناخته بود. اصلا برای همین بچه ها را سوار تاب می کننو در کودکی. تا بدانند در ازای هر بالا رفتنی پایین آمدنی در انتظارشان است و یاد بگیرند باید زندگیشان را مرتب از بالا و پایین ببینند. روی صندلی اش جایگیر می شود و تسبیحش را در دست می گیرد. ذکر نمی گوید بلکه با هر مهره ی تسبیح خاطره ای را از نظر می گذراند . گویی این مهره ها بایگانی خاطراتش است. چقدر مهره های این تسبیح برای اینهمه خاطرات کم است. بالاب تمام تسبیحها یک مهره ی بزرگ تر هست .آن شاه مهره می شود مبدا تاریخ زندگی هر کس. ایران داشت فکر میکرد که آن مهره شاید تولدم باشد. نمی دانست شاید هم مرگش. می توانست هم نقطه ی آغازش باشد یا نقطه ی پایانش . مهم این بود که بود. 

مهم حضورش بود و اینکه یک رشته خاطرات داشت که می توانست هر روز در دست بگیرد و لابلایشان بچرخد. آنها را که دوست نداشت سریعتر رد می کرد. آنها که عزیز بودند سفت در دست می گرفت. می خواست حسشان کند. دوباره و دوباره. 

 

(ادامه دارد)


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پیش دبستان و دبستان دخترانه مهر فاطمه خبرگزاري شمال آثار و آراء سید نصراله شاهرخی دانلودستان دانلود فایل دانلود پاورپوینت sasalemziba53 معرفی کانال استاد حاج شیخ محسن قنبریان در شبکه‌های اجتماعی عبادی Paper One